امان از دست این دل...

تا حالا شده گاهی از دست دلتون خسته بشید؟ 

از اینکه گاهی شادی توشه /گاهی غم... گاهی دلتنگ وبی قراره /گاهی خونسرد و بی تفاوت... 

از اینکه بی اخیار و دخیل شما هر طوری بخواد میشه ...

کاش یجورایی میشد احساساتشو کنترل کرد...  

من الان دلم میخواد یه کار مفید(منظورت درس خوندن دیه!!! خب خسته شدم از این وضعیت...)  بکنم 

 اما دلم گرفته...نمیتونم هیچ کاری بکنم...  

 

*

دلم میخواد فقط روی تخت دراز بکشم...پنجره اتاقو باز بذارم تا نسیم خنکی که میاد به صورتم بخوره ومن اهنگ سرنوشت کوروش یغمایی را گوش کنم...  

 

*

کاش یکی از این گرامافون های قدیمی داشتم... 

طبقه بالا یکی توی کمد هست...ولی برای خاله ست... 

تازشم من بلد نیستم چطوری باهاش کار میکنند...  

***

از مرگ میترسم... 

ولی دلم میخواد به یه خواب عمیق برم... 

باورتون میشه؟ 

حوصله زندگی کردنو ندارم... 

نه اینکه مشکلی دارم و به خاطر اونه نه...هیچ مشکلی ندارم...اوضاع روبراهه... 

ولی نمیدونم چرا خستم... 

مثل اون رهگذر خسته که یه راه طولانی را بدون مقصد طی کرده... 

الان رسیده به یه چشمه...پاهای تاول زدشو از توی کفشای کهنش درمیاره و اروم فرو میکنه تو اب خنک... 

اخ که چه لذتی داره...  

حالا منم همون رهگذر خستم که راه طولانی زندگی رو بدون مقصد تا الان اومدم... 

دلم کفشامه که دیگه پیر و خسته شده... 

برای ارامش قلبم...برای تاول ها وزخم های دلم یه چشمه اب خنک میخوام... 

شاید این خواب عمیق همون چشمه باشه...     

***

یه عزیزی گفت : 

برای خودت یه هدف انتخاب کن...دلیل این احساساتت بی هدفیته.. 

هدفی که ازلی و ابدی باشه... همیشه درعطش رسیدنش باشی... 

هدفی که هر روز که میگذره یه کوچولو بهش برسی و این بهت امید بده  

برای روزی که برای همیشه بهش برسی اون هدفی که ابدی و ازلیه... اینه:  

...لقاالله... 

+خوش گفتی... 

* 

+خداجونم...این دستامو بگیر...تا با همت واراده خودم ویاری تو از این مرحله بگذره... 

+خداجونم کمکم کن تا دلم پربشه از تو ورسیدن بهت...  

*

+امروز بازم یه نفر بهم گفت خیلی مهربونی...  

+جدَا من مهربونم؟باورم نمیشه ...همیشه فکر میکنم خهلی بدم...

+بذارید حالا که اینجام اس ام اسی که دوستم همین الان فرستادو براتون بنویسم...  

 

سلام یه زحمت برات داشتم... قربونت اگه از جلوی اینه رد میشی این رفیق مارو هم ببوس...

 

+من وقتی به اینه نگاه میکنم...بغض میکنم واشک از گوشه چشمام میاد...نمیدونم چرا؟ 

ولی احساس گناه میکنم...  

*

+راستی...من دارم میزم عیادت داییم.. 

چند روز پیش باموتورش تصادف کرده ...جلوی سرش چندتا بخیه خورده...حالشم خوب نیست...  

برای خانومش وبچشون الان ضررداره اینجور شک وارد شده بهش... 

الهی...نینی دایی فک کنم خیلی شیطون باشه...

برای داییم دعا کنید... 

+این به اضافه ها چقدر زیاد شدن...بازم شرمنده شدم...


یه چی بگم؟فقط بهم نخندید هااا...خب؟قول دادید 

من تو پست قبلی گفتم که یه کاری کردم نمیدونم درسته یا نه ...

ولی یادم نمیاد چی میخواستم بگم 

حالا چکار کنم؟ ...  

نخندید دیه...

اگه یادم اومد بهتون میگم...من تو این سن آلزایمر بگیرم خدا به دادم برسه با پیری...   

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
مزخرف ترین دختر دنیا شنبه 17 اردیبهشت 1390 ساعت 10:34 ب.ظ

ترنم جان...نظرتو جواب دادم...ولی اشتباهی دکمه را زدم پاک شد
کاشکی بازم بیای پیشم...

ترنم...

نونوچه شنبه 17 اردیبهشت 1390 ساعت 10:43 ب.ظ http://nonoche.blogsky.com

چلا بهم نگفتی لینکویدی من لو؟

الان میام میگم مامانی

نونوچه شنبه 17 اردیبهشت 1390 ساعت 10:49 ب.ظ http://nonoche.blogsky.com

قوفونت دل کوچولوییت بلم
ناناحن نباش جوجولویی... روزای خوش میرسن
منم از مرگ میترسم

مامانی
روزای خوش...چرا نمیرسید به من ایا؟
مامان خودمی دیه

آرتین یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 12:53 ق.ظ http://mikadecity.blogsky.com/

اتفاقا من عاشق دلم هستم چون خیلی مهربونهیه وقتایی هست که چیزایی زشتی رو دور رو برم میبینم از چشام آب میاد اما من که گریه نمیکنم(چه حرفیه آخه مرد که گریه نمیکنه؟؟!!!!!؟؟؟ )تازه متوجه میشم که اینا اشک دلمه که به درد اومده،این دیگه دست تو نیست که بخوای جلوشو بگیری
+از مرگ هم اصلا نمیترسم

سلام.خداقوت.
منم دلمو دوست دارم...
ولی دلم میخواد تغییراتش دست خودم باشه...
---
این حرف اشتباهیه...قبولش نداره...اگه گریه خوب نبود که خدا اشکو نمی افرید...گاهی ما باید گریه کنیم...به اسودگیه خاطر بعدش نیاز داریم...
---
+ولی من از میترسم...

* ♣ همزبونه تنهایی ها ♣ * دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 12:26 ق.ظ http://www.sportboy.blogsky.com/

سلام دوست عزیز ممنون از لطف و نظرت
خواهش میکنم قابل نداره
شما هم وب زیبایی داری
اما چرا با همچین اسمی؟؟؟
و راجع به سوال باید بگم بله شده که از دل خودم هم خسته بشم..
من اون مواقع مینویسم معمولا ..گاهی هم شعر
هدف داشتن هم چیز خوبیه اگه آدم های حسود بزارن که به هدفت برسی
مرسی خیلی خوشحال شدم
بازم به وب خودت بیا
فعلا

سلام...
اسمش؟خب...چی بگم والا...
ادمای حسودو میزنیم لهشون میکنیم...

میـــ تووو...

نونوچه چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 12:21 ب.ظ http://nonoche.blogsky.com

یووووووووووووووووووووهووووووووووووووووووووو من اومدم
آپ جدید نذاشتی؟؟!!
بدو آپ کن... میدونی با خر خوشدلم از کجا اومدم؟؟!!
بدووووووووووووووووووووووووووووووو
بوووووووووووووووووووووووووووس

حسابی مشغولم...
میام اپ میکنم زودی...

لپ لپ شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 10:21 ق.ظ http://2khi2khi.blogsky.com/

من ازدست دلم واسه خاطر این احساسات متناقض نسبت به عشقولانه ام خسته شده........

الهـــــی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد