روزهای پرمشغله...

سلام بچه ها...سلام وبلاگی...خوبی؟من خوبم 

این روزا حسابی مشغولم نزدیک امتحاناته و هر روز یه هزار تایی امتحان داریم 

خلاصه من وقت نمیکنم اپ کنم دلم نقطه میشه برای وبلاگی ولی نمیشه که بیام همش مغشولم 

یه یک ماهی میرم و میام... 

بچه ها بعدا که با دست پر میام...اگه الان بگم وقتی برمیگردم میخوام چکار کنم دیگه بی مزه میشه ... 

فقط بدونید من خهلی دوسش دارم اون پستی که قراره حدود یک ماه دیگه اپ بشه 

از الان که بهش فک میکنم قند تو دلم اب میشه... 

خوچ بحال خودمممم 

وبلاگی خدافظی...بای بای.../. 


 

بچه ها این پاتوق من که هی میاد میپرسید پاتوقه من نیست...پاتوقه منه...این با اون فرق فوکوله 

 

امان از دست این دل...

تا حالا شده گاهی از دست دلتون خسته بشید؟ 

از اینکه گاهی شادی توشه /گاهی غم... گاهی دلتنگ وبی قراره /گاهی خونسرد و بی تفاوت... 

از اینکه بی اخیار و دخیل شما هر طوری بخواد میشه ...

کاش یجورایی میشد احساساتشو کنترل کرد...  

من الان دلم میخواد یه کار مفید(منظورت درس خوندن دیه!!! خب خسته شدم از این وضعیت...)  بکنم 

 اما دلم گرفته...نمیتونم هیچ کاری بکنم...  

 

*

دلم میخواد فقط روی تخت دراز بکشم...پنجره اتاقو باز بذارم تا نسیم خنکی که میاد به صورتم بخوره ومن اهنگ سرنوشت کوروش یغمایی را گوش کنم...  

 

*

کاش یکی از این گرامافون های قدیمی داشتم... 

طبقه بالا یکی توی کمد هست...ولی برای خاله ست... 

تازشم من بلد نیستم چطوری باهاش کار میکنند...  

***

از مرگ میترسم... 

ولی دلم میخواد به یه خواب عمیق برم... 

باورتون میشه؟ 

حوصله زندگی کردنو ندارم... 

نه اینکه مشکلی دارم و به خاطر اونه نه...هیچ مشکلی ندارم...اوضاع روبراهه... 

ولی نمیدونم چرا خستم... 

مثل اون رهگذر خسته که یه راه طولانی را بدون مقصد طی کرده... 

الان رسیده به یه چشمه...پاهای تاول زدشو از توی کفشای کهنش درمیاره و اروم فرو میکنه تو اب خنک... 

اخ که چه لذتی داره...  

حالا منم همون رهگذر خستم که راه طولانی زندگی رو بدون مقصد تا الان اومدم... 

دلم کفشامه که دیگه پیر و خسته شده... 

برای ارامش قلبم...برای تاول ها وزخم های دلم یه چشمه اب خنک میخوام... 

شاید این خواب عمیق همون چشمه باشه...     

***

یه عزیزی گفت : 

برای خودت یه هدف انتخاب کن...دلیل این احساساتت بی هدفیته.. 

هدفی که ازلی و ابدی باشه... همیشه درعطش رسیدنش باشی... 

هدفی که هر روز که میگذره یه کوچولو بهش برسی و این بهت امید بده  

برای روزی که برای همیشه بهش برسی اون هدفی که ابدی و ازلیه... اینه:  

...لقاالله... 

+خوش گفتی... 

* 

+خداجونم...این دستامو بگیر...تا با همت واراده خودم ویاری تو از این مرحله بگذره... 

+خداجونم کمکم کن تا دلم پربشه از تو ورسیدن بهت...  

*

+امروز بازم یه نفر بهم گفت خیلی مهربونی...  

+جدَا من مهربونم؟باورم نمیشه ...همیشه فکر میکنم خهلی بدم...

+بذارید حالا که اینجام اس ام اسی که دوستم همین الان فرستادو براتون بنویسم...  

 

سلام یه زحمت برات داشتم... قربونت اگه از جلوی اینه رد میشی این رفیق مارو هم ببوس...

 

+من وقتی به اینه نگاه میکنم...بغض میکنم واشک از گوشه چشمام میاد...نمیدونم چرا؟ 

ولی احساس گناه میکنم...  

*

+راستی...من دارم میزم عیادت داییم.. 

چند روز پیش باموتورش تصادف کرده ...جلوی سرش چندتا بخیه خورده...حالشم خوب نیست...  

برای خانومش وبچشون الان ضررداره اینجور شک وارد شده بهش... 

الهی...نینی دایی فک کنم خیلی شیطون باشه...

برای داییم دعا کنید... 

+این به اضافه ها چقدر زیاد شدن...بازم شرمنده شدم...


یه چی بگم؟فقط بهم نخندید هااا...خب؟قول دادید 

من تو پست قبلی گفتم که یه کاری کردم نمیدونم درسته یا نه ...

ولی یادم نمیاد چی میخواستم بگم 

حالا چکار کنم؟ ...  

نخندید دیه...

اگه یادم اومد بهتون میگم...من تو این سن آلزایمر بگیرم خدا به دادم برسه با پیری...   

 

 

روز از نو روزی از نو...

سلام ...من اومدم با یه روحیه شاد و سر زنده... 

 

بازم میام درمورد مزخرف ترین دختر دنیا مینویسم... مزخرف ترین دختر دنیا از پست قبلی تا امروز یه کاری کرده که نمیدونه خوب بوده یا بد... 

مثل همیشه حسش نیست...فردا میام مفصل میحرفیم...  

 

 


اطلاعیه: 

برای خوندن؛ اعتراف به یک جنایت؛ نیاز به یک رمز دارید که اگه وب سایت خودتونو قرار بدید ودرخواست کنید اونو دراختیارتون میگذارم...

مرگ هزار باره ام را جشن میگیرم...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

رفتار سردمو واگیر کرد...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حوصلم سر رفت بااااااااااااو...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مقدمه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یکی بالاخره گفت...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خواستن ونتوانستن؟؟؟

وایییه چیزی هست...میخوام بگم اما نمیتونمچیکا کنم؟ 

 

 

 

 

صفحه ی نیازمندی های وبلاگم:-D

 به یک عدد نرم افزار از اینایی که میشنوه بعد تایپ میکنه نیاز مندیم... 

 

به دوعدد گوش ودو عدد دست...  

دوگوش برای شنیدن ودو دست برای نوشتن... 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

خستم

 

کاش میتونستم با کسی حرف بزنم ...

 

 کاش کسی بود که میتونستم باهاش حرف بزنم ...  

 

از نوشتن خسته شدم... خسته...  

 

اولین پست

 

 

سلام وبلاگ عزیزم...اولین روز زندگیت را تبریک میگم